هفتخند: سکانس سانسور شده فیلم خصوصی/ لرزش در حوالی بدن نوستر اداموس



1

نامه دانشجویان به سلحشور، فرهادی و باقی قضایا


بسیج دانشجويی دانشگاه علامه طباطبايی در تقدیر از عوامل فیلم سینمايی قلاده های طلا بیانیه ای صادر کرد.

دانشجویان در بخشی از بیانیه خود خطاب به طالبی نوشته اند: «ای بلبل عاشق جز برای شقایق ها مخوان!» این بیانیه مار را به این فکر انداخت که حدس بزنیم اگر دانشجویان به سایر هنرمندان نامه بنویسند چه چیزی خواهند گفت:

نامه به فرحبخش (کارگردان فیلم خصوصی)- جز شمقدری سر کس دیگری را با اسم فیلم سیاسی شیره نمال!

نامه به سعید سهیلی(کارگدان گشت ارشاد)- جز برای پول همه چیز را به گند نکش!

نامه به اصغر فرهادی- جز بازیگران زن هالیوودی کس دیگری را نبوس!

نامه به سلحشور- ای شمشیر تیز، جز شکم بی ناموس ها را پاره نکن!

نامه به فریدون جیرانی- جز فراستی کس دیگری را به جان این فیلمسازها نینداز! خداییش خیلی حال میده!

نامه به کیمیایی- جز قیصر برای کس دیگری فیلم نساز داداش. اوچیکیم!

نامه به پیمان معادی(کارگردان برف رو کاج‌ها)- جز خیانت درباره چیز دیگری فیلم نسازی‌ها، آفرین! (رونوشت به مانی حقیقی، علیرضا امینی، مازیار میری و...)





2

حکمیت، فراتر از همه قانون‌ها



خب واضح است که هنوز بازی مرتضوی و مجلس تمام نشده است اما تا همین جا اتفاقات جالبی افتاده که جای تقدیر دارد. مهم‌ترین جایی که تقدیر دارد، آقای توکلی هستند که با پوشیدن ردای حکمیت سعی کردند کل مشکل را به صورت کنترات حل کنند. اتفاقا به نظر اینجانبان از این ظرفیت آقای توکلی باید نهایت استفاده را کرد. بالاخره همین که یک نفر که برای قانون خودش را می‌کشد، حاضر شده با روش حکمیت مشکل را حل کند، نشان از اهمیت این راهکار دارد.

در همین راستا پیشنهاد می‌شود قوه قضائیه بخشی از اختیارات خود را به آقای توکلی تفویض کند. ایشان می تواند با حکمیت بخش اعظمی از پرونده های قضایی مثل طلاق، موجر و مستاجر، نفقه و مهریه، تصادفات غیر جرحی، کمبود آب روستای ممسنی، مشکل سربازی جوانان بالای 32 سال و... را هم حل کرده و این بار عظیم را از دوش دستگاه قضا و سایرین بردارد. این روش فقط یک مشکل دارد و آن‌هم بیکار شدن تعداد زیادی از افراد است که در شوراها، مجمع‌ها و... برای حل مشکلات کشور حضور دارند. ما ضمن اینکه همین‌جوری یاد کروبی می‌افتیم، از این همه جای تقدیری که آقای توکلی دارند، تقدیر می‌کنیم!



3

تکثیر تاسف برانگیز زهرا رهنورد



من اخطار داده بودم! خدا شاهد است، به تار موی سبیل‌تان قسم من هشدار داده بودم که این جوی باریک تبدیل به سیل شده و همه را با خود خواهد برد. نه فکر بد نکنید. نمی خواهم درباره بارندگی و آب‌گرفتگی مترو حرف بزنم؛ لااقل سعیم را خواهم کرد! منظور من از جوی باریک نظریه مشعشع داماد لرستان خانم رهنورد است. اگر همان موقع به‌جای یواشکی لبخند و چشمک زدن، با صدای بلند خندیده بودید و این روشن‌فکرترین زن ایرانی را با دست به هم نشان داده بودید، کار به جایی نمی‌رسید که نظریه هایی از این دست دامان ما را بگیرد. حشمت الله فلاحت پیشه نماینده مردم اسلام آباد غرب در مجلس که از جمله ناکامان ورود به مجلس نهم بوده است گفته: «در اسلام‌آباد در یک سخنرانی من حدود 20 هزار نفر جمع شده بودند. اتفاقی که در شهرهای کوچک کمتر رخ می‌دهد. اما در کمال تعجب می‌بینیم من به اندازه همان تعداد که در سخنرانی‌ام شرکت کرده بودند، رای ندارم و فردی که شاید 200 نفر هم پای حرف‌هایش نبودند، به عنوان نماینده شهر به مجلس راه می‌یابد.»

واقعا این انتخابات چه معنی دارد؟ چرا باید رای ها را به صندوق بیاندازیم و بعد، دو روز هی انگشت‌مان را با زبان‌مان خیس کنیم و رای بشماریم، آن هم در این قرن بی آبی؟! از این به بعد هر کدام از کاندیداها که بتوانند افراد بیشتری را به سالن همایش بکشانند، پیروز انتخابات هستند. اگر دو تا کانديدا هم مساوی شدند کارهایی مثل طناب کشی، گردو شکستم و... پیشنهاد می‌شود. اگر باز هم مساوی شدند آقای توکلی حکمیت کنند تا فرد اصلح برود به مجلس!



4

لرزش در حوالی بدن نوستراداموس




فرض کنید شما یک هفته قبل از انتخابات مجلس نهم گفته اید: «فکر می‌کنم در لیست جبهه متحد اصولگرا بیش از 22 تا 23 نفر رأی آورده و الباقی نمایندگان از سایر لیست‌ها خواهند بود.» چرا ناراحت می‌شوید؟ فحش که ندادم، می‌دانم نتایج انتخابات نشان داد که خیلی حرف پرتی بوده اما گفتم فرض کنید! حالا شما اگر چنین کسی با این قدرت پیش‌بینی باشید، برای دور دوم انتخابات چطور پیش‌بینی می‌کنید؟ بابا چرا دارید میرید؟ ای بابا... یعنی به نظر شما فردی که اين‌قدر قدرت تحلیل سیاسی دارد، حتی نباید پیش‌بینی کند؟ دیگر به خجالت کشیدن چه ربطی دارد؟! چقدر شما دگم هستید! یک کم از آقای باهنر یاد بگیرید که مثل شیر ایستاده و هی پیش‌بینی می‌کند! ایشان با آن سابقه دوباره پیش‌بینی کرده اند که: «فکر می‌کنم در مرحله دوم نزدیک به 20 نفر از کاندیداهای جبهه متحد به مجلس راه پیدا می‌کنند.» چی شد، چرا برگشتید؟ تا اسم آقای باهنر رو بردم شما هم می خواهید پیش‌بینی کنید؟! خب حق دارید اعتماد به‌نفس‌تان برود بالا. 22 نفر که اونجا بودند، بیست نفر هم اینجا؛ می‌کنه بعبارتی 42 نفر؛ آقا تعداد نمایندگان تهران تو مجلس رفته بالا؟!




5

انتشار سکانس سانسور شده فیلم «خصوصی»



حسن نجاریان قائم‌مقام بنیاد سینمای فارابی در خصوص اینکه حمایت مالی بنیاد سینمایی فارابی درباره حمایت این نهاد دولتی از فیلم مبتذل «خصوصی» گفته اند: «من رقم مالی حمایت را هیچ وقت اعلام نمی‌کنم... انتظار نداشتیم فرحبخش چنین فیلمی بسازد!» احتمالا انتظار ایشان پس از خواندن فیلمنامه آقای فرحبخش چیزی بوده در این مایه ها:


شب- داخلی- یک خانه روباز (چون از نظر شرعی اشکال دارد دو تا نامحرم در یک جای سقف‌دار باشند!)

ابراهیم (فرهاد اصلانی) روبروی پریسا (هانیه توسلی) پشت میز اوپن آشپزخانه نشسته است و پریسا درون آشپزخانه با او حرف می زند.

پریسا: من نمی‌دونم این وقتی که می‌ذارم برای آشپزی جزو عباداتم حساب کنم یا نه؟

ابراهیم: بله بانو، چون شما نیت‌تون خالصه حتما ثوابش رو هم می‌برید!

پریسا: من از کجا مطمئن بشم نیتم خالصه؟

ابراهیم: حیف که من یک فرد سیاسی به شدت مقید هستم و شما هم نامحرمید وگرنه از نزدیک بهتون می‌گفتم! تازه وقت هم ندارم باید برم نماز شب بخونم.

پریسا: این وقت شب کدوم مسجدی بازه؟

ابراهیم: مسجد لازم نیست. اگر شما پایه باشید همین جا به جماعت اقامه می‌کنیم.

پریسا: حرفی نیست!

ابراهیم: فقط بذار تا در اتاق بسته و چراغ‌ها خاموش نشده من دو تا شعار بدم، آخه نا سلامتی فیلم به اسم فیلم سیاسی مجوز گرفته!

پریسا: آره اتفاقا من هم اعتقاد دارم دین از سیاست جدا نیست.

ابراهیم: مرگ بر دوم خرداد. مرگ بر گنجی. مرگ بر...

*

دوستان برای پی بردن به اصل سکانس به اینجا مراجعه کنند:

http://caffecinema.com/index.php?option=com_content&view=article&id=5649:-------qq-l-----r&catid=36:aricles&Itemid=58




6

من کی فوت شدم؟!



یک مرد نی‌ریزی بعد از اینکه یارانه اش سه ماه پرداخت نمی‌شود، به به اداره ثبت احوال مراجعه می‌کند که در آنجا به او اعلام می‌شود سرپرست خانوار (که خود ایشان بوده است) فوت شده است. حتی گواهی فوت ایشان هم که شماره ثبت و تاریخ ثبت دارد، در حالی که علت فوت نامعلوم درج شده بود، به او تحویل داده می‌شود.

این اتفاق چند احتمال را به ذهن متبادر می‌کند:

-آن مرد چند وقت پیش فوت شده اما چون گرم بوده خیلی متوجه نشده است.

- او تا قبل از این اتفاق هم داشته یارانه یک فرد مرده را می‌گرفته که باید همه را پس دهد و با مراجعه به سایت رفاهی دات آ‌ی‌آر گزینه غلط کردم را انتخاب کند!

- او کاملا ثروتمند بوده و نیازی به یارانه نداشته اما شرم نکرده و چند ماه یارانه را می‌گرفته. آدم جا دارد از این همه بی حیایی بمیرد؛ اما چون آن مرد از این‌همه بی حیایی نمرده است مسئولین مربوطه خودشان ترتیب قضایا را داده اند.

- او کلا جوش بی‌خود می‌زند. بهتر است تلاش کند از اینجا به بعد را از دست ندهد.




7

برخورد قاطع از نوع بنزینی



بخش 20:30 اعلام کرد که یک پمپ بنزین در داخل مخزن خود آب قاطی کرده و این کار باعث خاموش شدن و اشکال فنی چندین ماشینی در فاصله چند کیلومتر بعد از جایگاه شده بود. در همان بخش خبری گفته شد که این پمپ بنزین تا خارج شدن آب از مخازنش تعطیله و باید خسارت همه مشتریانش رو هم بده.

ما از این همه قاطعیتی که در بر خورد با این پمپ بنزین متخلف به خرج داده شده ممنونیم و به همه پمپ بنزین دارانی که آب قاطی مخازن‌شون میکنند توصیه می‌کنیم لااقل آب معدنی قاطی کنند که اینجور ماشین‌ها داغان نشوند. یا اینکه یک پمپ بنزین زاپاس داشته باشند تا اگر برای مدت کوتاهی تعطیل شدند، بتوانند امرار معاش کنند. البته برای کشیدن آب از مخازن‌شون هم میتونند از شهرداری کمک بگیرند، چون در کشیدن آب از جاهایی که در آن آب وجود دارد، به شدت تجربه داره و خیلی اوستا شده! (دیدید دووم نیاوردم!)

جنسها گران نشده اند

جنسها گران نشده اند

من توقعم بالا رفته است

   که دوست دارم کشک قیمت هفته پیش باشد

      تا بتوانم کشکم را ارزان بسابم

و گوشت گوسفند

ارزانتر از جان آدمیزاد


     من هیچ وقت نفهمیدم اول مرغ بود یا تخم مرغ

      اما این روزها نه مرغ هست نه تخم مرغ

             دانه مرغ را عشق است!


راست گفته اند که پول چرک کف دست است

و صابونهای این روزها چقدر با کیفیت شده اند

که یک دانه شان

همه این چرکها را پاک میکند!


جنسها گران نشده اند

     اما صاحب بقالی سر کوچه مامور انتلیجنت سرویس است

                 که میخواهد به من فشار اقتصادی بیاورد نامرد!

    و هر روز صبح قیمتها را با باربی چک میکند


جنسها گران نشده اند

اشکال از پستان ببعی است

که لج کرده و کمتر شیر میدهد

تا ماست گران شود

     چه دل خوشی داشتی ناصرخسروقبادیانی

              که میگفتی از ماست که بر ماست

کو ماست؟


جنسها گران نشده اند

        همه چیز زیر سر آقازاده لندن نشین است

     با آن خواهرش که سلطان ساندویچ است

                                                    دلیل میخواهید؟

           مگر از قیمت برنج «هاشمی» خبر ندارید!


جنسها گران نشده اند

جناب سخنگوی اقتصادی خرجش رفته است بالا

شاید رونما میخواهد بلا

او که بیاید به من حالی خواهد کرد یه من ماست چقدر کره روشه

و یه من کره چقدر اتیکت خورده


          جنسها گران نشده اند

            اینها خزعبلات یک طنزنویس دیوانه است که دارد از زور پرخوری هذیان میگوید

        و در خواب ناله میکند

                 شما جدی نگیرید

                        یکی نیست بگوید:

         خب کمتر میخوردی دیگه لامصّب...

 

 

پی نوشت:

اصول دین پنج بود، دانستنش گنج بود... مرگ بر آمریکا، مرگ بر اسرائیل، مرگ بر ضد ولایت فقیه. مرگ بر غارتگر بیت المال. مرگ بر آقازاده لندن نشین. درورد بر دولت عدالت محور نهم. ما زنده بر آنیم که آرام نگیریم...مرگ بر... درود بر...

می بینید آدم بخاطر چند خط شطحیات باید چطور همه اعتقاداتش را یکبار دیگر مرور کند تا برچسب باران نشود؟!

 

بیانیه جناب سینما درباره فساد موجود در خودش!

اینجانب سینمای ایران برای تنویر افکار عمومی بیانیه زیر را صادر می‌کنم:

هنوز داغی که از صحبت‌های آقای سلحشور بر دل ما نشسته بود، خوب نشده بود که برخی افراد دیگر هم با سخنان‌شان جای دیگر ما را سوزاندند. تاسف برانگیزتر اینکه این افراد جدید همان‌هایی هستند که در دامن خود بنده بزرگ شده اند و تاریخ گواه است که من چه شب‌ها که تا صبح پای گهواره اینها بیدار بوده و برای‌شان نریشن گفته ام. چه زمستان‌ها که چمباتمه سر حوض نشسته و یخ شکسته ام تا بتوانم گریم آنها را پاک کنم. آیا این افراد که حالا من را متهم به فساد می‌کنند، یادشان رفته است که با همین پول‌هایی که من در دامن‌شان گذشته ام قد کشیده اند؟ حالا که اسمی در کرده اید، من شدم فاسد؟

می‌گوید طرف گفته حال طولانی! خب چی پس؟ طرف می‌گفت حال کوچولو خوب بود؟ تقصیر شما نیست... انقدر در حال و پذیرایی های طولانی با حیاط دل‌باز زندگی کرده اید که خوشی زده زیر دل‌تان، هوس حال کوچک کرده اید. الان مردم 3000 میلیارد اختلاس می‌کنند، بلکه خانه 45 متری‌شان را در جوادیه بفروشند بیایند بالاشهر در خانه 70 متری زندگی کنند، آن‌وقت شما شاکی هستید که یکی خواسته حال طولانی بدهد؟ بیا و خوبی کن!

حالا جالب تر از همه اینکه این وسط چهارتا بازیگر و کارگردان درست و درمان هم که هستند دوره افتاده اند که بعله، سینما هیچم فاسد نیست و خیلی هم خوب است. آقای شورجه، آقای طالبی، من از شما ممنونم که نسبت به این بنده لطف دارید اما تو رو خدا بس کنید. من فاسد باشم، بهتر است از اینکه از بیرون به ما بخندند. به خدا از صبح تا حالا کلی پیامک از فوتبال داشتم که من را مسخره کرده. میگه: «شما خودتون با خودتون چند چندید بابا؟ هیچ چیتون به هم نمیاد.»

می بینید تو رو خدا. خیلی زور داره فوتبالی که رئیسش یه روزی معاون ارزی بانک مرکزی بوده، به آدم بگه هیچ چیزت به هم نمیاد! تو رئیست به خودت میاد؟! چهار سال میگفتن این بابا فوتبال رو نابود کرد، بعد یه دفعه همه گفتند اگر این بابا رو از ریاست بردارید، تعلیق می‌شیم. نمی‌دونم کی عکس حسن روحانی رو بهشون نشون داده که این‌جور از تعلیق می‌ترسن!

البته راست میگه دیگه. شما الان ببینید تو فوتبال همه چی رو حساب کتابه. قلعه نوعی و مظلومی همش با هم کل کل دارند. مایلی کهن و دایی سایه هم رو با تیر می‌زنند. خوشحالی کردن بازیگرهاش به اعتراض تماشاچی‌هاش میاد. حالا اینها به کنار. تو پیامکش یه چیز گفت که من رو سوزوند. به من میگه: «چطوری سینما؟ امیدوارم در مسیر سیاست شدن هر روز موفق‌تر باشی!»

فلان فلان شده به من میگه سیاست. به منی که یه عمر داد زدم هنر برای هنر، میگه سیاست. من کجام مثل سیاسته؟ من کجا به جاسبی فحش دادم بعدش یکی از سینه چاک‌هاش رو به اسم ملک زاده آوردم بغل گوشم؟ یا از اون طرف من کی به یکی گفتم عالیجناب سرخپوش بعد بیام بهش بگم امید جنبش سبز!

اما همه اینها بخاطر همین حرف‌هاییه که زده میشه. تا سلحشور میگه همه فاسدند، همه میگن نه ما پاکیم. بعد تا یکی میگه یک کم فساد وجود داره، همون همه میگن: نخیر، یکی نیست همه از بیخ فاسدند. بعد همون رفیق‌های سلحشور میگن نه هیچ فسادی وجود نداره.

بابا به‌خدا من خسته شدم. بالاخره من فاسدم یا نه؟ خودکشی کنم یا به خودم ببالم؟ من میگم اصلا بیاید قرعی کشی کنیم. جون شما من راضی‌ام با سکه هم تکلیف من روشن بشه و از این بحران هویت بیام بیرون. الان تو سینماهای روشن‌فکری تا فیلم پخش میشه همه یکصدا میگن: فاسد... فاسد. بعد تو سینماهای جنوب شهر برام کف می‌زنند. بابا من کف کردم، یکی به دادم برسه.

پرسپولیس داماش و راههایی برای سالم سازی فضای ورزشگاهها

همانطور که همگان اطلاع دارند باز هم دست اجانب از آستین تماشاگران بیرون آمد و تعداد معدودی تماشاگرنما(فقط چیزی حدود سی چهل هزار نفر!) بی‌تربیتی کردند و موجب شدند که بازی پرسپولیس و داماش در دقیقه نود نیمه کاره بماند. معلوم است که این اتفاق چقدر بد است(منظور از این اتفاق نیمه کاره ماندن بازی است وگرنه چیزهایی که آدم به آنها عادت دارد که بد نمی‌شود!) بنابراین در زیر چند راه برای تکرار نشدن این اتفاق‌ها به مسئولین محترم فوتبال کشور ارائه می‌کنیم:

 
1. داورها را از میان آدمهای ناشنوا انتخاب کنیم. اینطوری دیگر تماشاچی‌ها هرقدر هم فحش دهند هیچ اتفاقی نمی افتد. البته ممکن است آنها روی پلاکارد چیزهای بدی بنویسند که خب آنوقت باید داور ها نابینا هم باشند. البته گاهاً هم مشاهده شده که تشنج‌های ایجاد شده بخاطر حرفهای داور است که بهتر است داور لال هم باشد تا راه فتنه کلا بسته شود!
 
2. فکر میکنید تماشاچی‌ها چه چیزهایی می‌گویند که داور ناراحت می‌شود؟ نه... نگفتم بگویید، گفتم فکر کنید! طبیعتا تماشاچی‌ها نکاتی را درباره خانواده و بستگان داور ذکر می‌کنند دیگر که البته این مشکل هم قابل حل است. اگر داورها را از میان کسانی انتخاب کنیم که هیچ کس و کاری ندارند مشکل حل خواهد شد. مثلاً شما اگر عمه نداشته باشید اصلا ناراحت می‌شوید کسی به عمه‌تان اهانت کند؟ اصلا چطور می‌شود به کسی که وجود ندارد اهانت کرد؟ پس نتیجه میگیریم که مشکل از تماشاچی‌ها نیست بلکه از داورهاست که به هر کدام از بستگانشان که اهانت می‌کنند وجود دارد!
 
3. مگر یک نفر تماشاچی صدایش چقدر  بلند است؟ حالا یک نفر نه صد هزار نفر! مثلا اگر الان در کرج صد هزار نفر فحش بدهند کسی در تهران می‌شنود؟ معلوم است که نه. پس بهتر است فاصله میان جایگاه تماشاچی‌ها با زمین بازی کمی بیشتر شود. آفرین صندلی‌ها رو ببر عقب... یک کم دیگر... باز هم برو... یه ذره دیگه...آهان خوب شد، فقط به تماشاچی‌ها بگو زیاد روی سی و سه پل ننشینند، قدیمی است و ممکن است خراب شود!
 
4. اگر دقت کنید می‌بینید که در همین بازی اخیر داور در دقیقه نود ناراحت شد و بازی را قطع کرد. حالا فرض کنید اگر بازی در دقیقه 89 تمام می‌شد دیگر هیچکدام از این اتفاق‌ها نمی‌ا‌فتاد. خب مگر آیه نازل شده است که فوتبال باید 90 دقیقه باشد؟ دوستان از این به بعد فوتبال را در دو نیمه چهل و چهار و نیم دقیقه‌ای برگزار کنند تا همه چیز به خوبی و خوشی تمام شود.
 
5. من میگم زیاد سخت نگیرید. بالاخره تماشاچی و بازیکن باید به هم بیایند؛ آن‌جور خوشحالی کردن اینجور اعتراض کردن هم دارد دیگر! من فکر می‌کنم داور آن وسط وصله ناجور بوده وگرنه حرفی نزده اند که بنده خداها... احوال‌پرسی کرده‌اند!
 
6. یک راه هم این است که سعی کنیم فضای ورزشگاه‌ها سالم شود و فرهنگ تماشاگرها بالا رود. چی؟ این خیلی سخت است؟ کجا ؟ میرید همان بندهای بالا را اجرایی کنید؟!... خب بفرمایید!

پیشنهاد چند کتاب به دوستان مغز پسته ای

آقای میرحسین موسوی در یکی از دیدارهای نوروزی خود با فرزندان کتابی را برای مطالعه به آنها و مردم معرفی کرده است. ظاهرا این کتاب روایت زندگی مردی است که در سده شانزدهم میلادی به مبارزه علیه انحراف کلیسا بر می‌خیزد.

در پی اعلام این خبر تعدادی از پژوهشگران به تدوین چند کتاب جدید پرداختند تا فرزندان آقای موسوی و هواداران جنبش سبز بتوانند با مطالعه آنها سیر مطالعاتی آغاز شده را تکمیل کنند. ما هم در اینجا به معرفی این چند کتاب می پردازیم:
 
عنوان: چگونه برای آدم زنده مجلس ختم بگیریم
نویسنده: کامبیز زنده صفت
ناشر: معاونت فرهنگی ستاد مرکزی صنف مرده خواران و کشته سواران
شمارگان: 1254 عدد
 
نویسنده در این کتاب با برشمردن اهمیت برگزاری مجلس ختم، همگان را به تلاش برای هرچه بهتر برگزار شدن این مجالس دعوت می‌کند. فصل اول کتاب به بیان خصوصیات آدم زنده و مرده می گذرد: «آدم زنده می‌خورد و آدم مرده هم می‌تواند توسط تعدادی مرده‌خور خورده شود. آدم زنده قضای حاجت می‌کند و آدم مرده نیز می‌تواند موجب روا شدن حاجت برخی سیاسیون شود. آدم زنده می‌میرد و آدم مرده هم زنده می‌شود.» نویسنده در پایان این فصل بعد از برشمردن مواردی چند از این خصوصیات نتیجه می‌گیرد که پس تفاوت زیادی بین آدم زنده و مرده نیست و بنابراین می توان در مجلس ختم آدم زنده هم شرکت کرد.
 
 مرحوم زنده صفت برای کاربردی شدن مباحث در فصل دوم به بیان خاطرات خود پرداخته و به بازگویی خاطرات خود از حضور در 13 مجلس ختم حکایت می‌کند. وی می‌گوید: «برای مردم عجیب بود که چطور من توانسته‌ام در مجلس ختم خودم شرکت کنم. من حتی شاهد پوزخند زدن های مخفیانه آنها هم بودم و می شنیدم که به من می‌گفتند «بابا این یارو تعطیله!» اما فکر می‌کنم این‌ها مهم نیست.» البته نویسنده به اینکه پس چه چیزی مهم است اشاره نمی‌کند.
 
نویسنده در فصل سوم کتاب که بعنوان فصل آخر نتیجه گیری نام دارد سعی کرده تا به جمع بندی از مباحث مطرح شده بپردازد ولی گویا هرچقدر سعی کرده به نتیجه خاصی نرسیده است. صفحات سفید فصل سوم موید این امر است!
 
 
 
عنوان: من و سطل زباله‌ام
نویسنده: کتون شارپ(برادر جین شارپ!)
مترجم: غلام بیژامه
ناشر:مرکز گذار از جنگ نرم به جنگ سخت
شمارگان: بیشمار
 
کتاب « من و سطل زباله ام» مجموعه یادداشت های روزانه یک چریک سابق جنگ نرم(فعال کنونی جنگ سخت) است. نویسنده در مقدمه کتاب می‌نویسد: «خیلی سخت است که هر شب بعد از برگشتن از یک عملیات نفسگیر زنت به تو بگوید: «ایششششه... بدو برو تو حموم، بوی گندت من رو کشت»؛ سخت است که در قرارگاه تو را به عنوان فرمانده بخش آشغال بشناسند؛ همه اینها سخت است اما در راه جنبش سبز آسان.»
 
نگارنده در این کتاب با شرح ریز جزئیات نحوه آتش زدن یک سطل زباله می‌گوید: «ابتدا سطل زباله را در میان دست‌هایتان گرفته و به سینه بفشارید. سرتان را در سطل فرو کنید و جوری که انگار دارید در گوش معشوقتان نجوا می‌کنید از اینکه مجبورید او را آتش بزنید معذرت بخواهید. دل او را بدست بیاورید تا در مسیر سوختن شما را یاری کند وگرنه مسیر سختی را پیش رو خواهید داشت.» البته نویسنده یک راه میانبر هم برای فرار از سختی های آتش زدن یک سطل زباله پیشنهاد می‌کند: «البته اگر بتوانید بجای بدست آوردن دل سطل زباله، دل برخی ها را بدست بیاورید تا بجای سطل زباله آهنی، سطل زباله پلاستیکی بگذارند باز هم موفق خواهید شد!»
 
در صفحه 23 این کتاب می خوانیم:
 
«هیچ کس نبود. سطل زباله گوشه چهار راه چشمم را گرفت. آرام خودم را به آن رساندم و در آغوشش گرفتم. حس کردم من را شناخته است و با من همراهی خواهد کرد چون گرمای خاصی داشت. کم کم با خودم گفتم ببین چقدر با جنبش حال می‌کند که اینطور دارد گرمایش می‌رود بالا. کبریت را روشن کردم و مثل یک گربه پریدم بالا تا آتش را بیاندازم داخلش. اما نمی‌دانم کدام بی پدر و مادری قبلا آنرا آتش زده بود که آتش تمام مژه هایم را سوزاند. صد بار به مسئولمان گفتم به بچه ها بگوید در کار ما دخالت نکنند.»
 
نویسنده در انتهای کتاب بر این نکته تاکید می‌کند که برای آتش زدن سطل زباله همراه داشتن فندک یا کبریت الزامی است!

آموزش پخت برنامه نوروزي براي صدا و سيما

با پايان يافتن تعطيلات نوروزي باز هم صدا و سيما به تمجيد از خود پرداخت و از طرف همه از برنامه هاي نوروزي خود ابراز رضايت كرد. طبيعتا اين همه موفقيت براي همه رسانه ها جالب است و لذا تمام رسانه هاي دنيا به شدت دنبال آن هستند كه بدانند چطور يك رسانه مي تواند هر سال برنامه هاي نوروزي خيلي خوبي بپزد. در زير روش پخت اين برنامه ها كه از كابينت يكي از مديران رسانه ملي كشف شده است مي آيد:


شب سال تحويل:

اين شب يكي از شب‌هايي است كه دست شما براي پخت هر نوع برنامه اي باز است بنابراين خيلي به خود سخت نگيريد و نگران دست پخت‌تان نباشيد. پس براي ساخت برنامه شب سال تحويل يك عدد استوديو را با انواع تور و چراغ هاي رنگارنگ روشن مي‌كنيم و هنگامي كه خوب گرم شد، يك نفر مجري ممنوع التصوير را توي آن مي اندازيم. بعد تعدادي ميهمان مانند خواننده بند تنباني، بازيگر طنزهاي نود قسمتي، فوتباليست خوش‌تيپ و... را با آن قاطي كرده و مي‌گذاريم حدود ده ساعت قُل بخورد.

توجه كنيد براي آنكه مجري ته نگيرد لازم است در طول برنامه سه دست كت و شلوار عوض كند. لازم به ذكر است كه چون تعدادي از بازيگران شئونات را رعايت نمي كنند حتما چند دوربين در دورترين نقطه به استوديو بگذاريد تا فقط يك شبحي از بازيگر ديده شود. بعد از پايان برنامه مجري ممنوع التصوير را خارج كرده و در يخچال راديو يا شبكه جام جم ميگذاريم تا سال بعد باز هم از او استفاده كنيم. مواظب باشيد در طول اين يك‌سال دماغ مجري باز هم عمل نشود!


13 روز عيد:

يكي از راه‌هاي پخت برنامه در اين شب‌ها مانند همان شب سال تحويل است البته با كمي تفاوت در افزودني ها اما نوع ديگر برنامه نوروزي بدين شرح توليد مي شود.

اين نوع برنامه به‌رغم تصور عوام خيلي سريع آماده مي شود و نيازي به مقدمات ندارد. ابتدا پول‌ها را از يخچال در مي آوريم تا يخش آب شود؛ سپس كيسه پول را روي تخته گوشت گذاشته و به تعداد مشخصي تقسيم مي‌كنيم. بعد از اينكه سهم سيروس مقدم را كنار گذاشتيم قسمت هاي باقي مانده را به كساني كه خوب لبخند مي‌زنند، مي دهيم تا برنامه طنز بسازند. دقت كنيد اگرچه فيلمنامه تازه چيده شده مي تواند به خوش طعم شدن برنامه كمك كند اما خود را به زحمت نياندازيد، چون بالاخره در فريزر هر خانه اي چند فيلمنامه باقي مانده از سال‌هاي قبل پيدا مي شود. اگر خداي نكرده فيلمنامه نداشتيد و بازار فيلمنامه و سوژه هم به خاطر شب عيد تعطيل بود مي توانيد همان سوژه هاي قديمي مثل عاشق شدن پولدار و فقير، مسخره كردن شبكه هاي ماهواره اي و... را دوباره استفاده كنيد.

سپس تعدادي حميد لولايي، يوسف تيموري، جواد رضويان و تعدادي بازيگر مونث خوش بر و رو را بين فيلمنامه ها تقسيم كرده و از آنها مي خواهيم كه به ايفاي نقش بپردازند.

يادتان باشد افزودني هاي مجاز مانند تيكه كلام، تيك هاي دست وصورت و... را به برنامه اضافه كنيد تا خوب قوام بيايد. در انتها دقت كنيد هر برنامه را در 13 بشقاب سرو كنيد تا يك وقت خوردن آن به بعد از 13 نوروز نكشد. اگر برنامه اي كه پخته بوديد بيش از 13 بشقاب حجم داشت يك جوري در بشقاب سيزدهم سر و تهش را هم بياوريد تا تمام شود. حتما توجه كنيد كه به عنوان دسر از چند پيام اخلاقي هم بهره ببريد تا موجب هضم شدن بهتر برنامه گردد و دهن منتقدان گل گرفته شود.

در نهايت براي محكم كاري چند پرس از برنامه هاي سال قبل را گرم كنيد و آماده داشته باشيد تا اگر برنامه هاي تازه توليد شده به مذاق مخاطبان خوش نيامد، با همان برنامه هاي قديمي يكجوري شكم‌شان را سير كنيد.



پايان تعطيلات:

خب تعطيلات تمام شده است و شما در اين مدت به خوبي از ميهمانان‌تان پذيرايي كرده ايد. براي حسن ختام مهماني، ديگ و اجاق را برداشته و به فضاي باز برويد. سپس هر كسي را كه ديديد سريع بپريد جلويش و از او بپرسيد دست‌پخت من چطور بود؟ چربي و استخوان هاي اضافي مثل خوب نبود، راضي كننده نبود، تكراري بود و... را از مواد خام حذف كرده و مواد باقي مانده را همراه با مقدار زيادي آب در ديگ بريزيد. آش آماده شده را هر 5 دقيقه يك‌بار به خورد مخاطبان بدهيد تا حدي كه بالا بياورند.

نیمچه خاطره نوروزی

جایتان خالی تعطیلات نوروزی را رفتیم کرمان و اصفهان و شیراز که البته این فعل ماضی در مورد شیراز چندان صادق نیست؛ الان در یکی از شهرهای حومه شیراز هستیم و در 15 کیلومتری مقبره کوروش(عزیز دل...)(این سه نقطه را دیگر خودتان پر کنید، بذارید این دم عیدی دو کلوم حرف غیر سیاسی بزنیم!)

در کرمان بازدیدی داشتیم از ضرابخانه گنجعلی خان که یک جورایی موزه کوچکی درباره سکه و ضرب پآن بود. در آنجا نکته ای توجهم را جلب کرد و آن این بود که در ترجمه متن روی یکی از سکه های ایران قدیم، علی ولی الله را "علی دوست خدا" ترجمه کرده بود. بالاخره جالب است دیگر، در کشور شیعه جمهوری اسلامی وقتی "ولی" بشود "دوست"...

بگذریم. این همه عکسش: