شعر طنز/ ریختنی ترین چهل و پنج و پانصد!

از نیمه گذشته ماه، یادت هستم

با ناله و اشک و آه یادت هستم

فرمانده جیب خویش باشم اما

بی لشگر و بی سپاه، یادت هستم!

از دوش که بقال محل گفت به من

دیگر نسیه مخواه، یادت هستم

مرغان هوا به حال من گریه کنند

من نیز به قاه قاه، یادت هستم!

رویای شبانه روز من بودن توست

همچون زن پا به ماه یادت هستم

هرچند که قبض برق و گاز و تلفن

کوهند و تویی چو کاه، یادت هستم

هان ای چل و پنج و پانصد ریختنی

همواره نه گاه گاه، یادت هستم

از صبح کنار باجه عابر بانک

یارانه تیرماه، یادت هستم!

شعر طنز/ زندگي يا چريدن!

داني كه چيست دولت، ديدار يار ديدن

در كوچه و خيابان، اورا بغل كشيدن

 

در پيش چشم هر كس، پير و جوان نارس

تو سر به شانه او، او روي تو لميدن

 

وقت فروش كالا، با نرخهاي بالا

وقت خريد اما، آنرا به بز خريدن

 

در فكر سود افزون، حتي خلاف قانون

از روي بند و مادّه، چون كانگرو پريدن

 

نه غزه و نه لبنان، حتي نه بهر ايران

قلبت براي بارسا، يا كه رئال تپيدن

 

همواره سير خوردن، از جيب خلق بردن

هم گوششان بريدن، هم خونشان مكيدن

 

در روز مثل كركس، چشمت به روي هر كس

شب تا سحر دوباره، ماهواره ها رو ديدن

 

ويراژ در خيابان، موسيقي فراوان

بر روي روح خلق و اعصابشان دويدن

 

اينگونه نيك خفتن، تا توي قبر رفتن

اين نيست زندگاني، نامش بود چريدن!

گويي كه كشته مادر خود وقت زا چراغ!

یا شمع توی خانه نیاز است یا چراغ

اما صفای شمع کجا و کجا چراغ؟

 

شمع است محرم شبهای عاشقی

اما ضروری است درون خلا چراغ!

 

از آن طرف ز هرچه که شمع است در جهان

سرتر بُود به معرفت و در وفا چراغ

 

مرد است و با دو تا تشر از رو نمی رود

کی می شود خموش به یک فوت و ها چراغ

 

وقتی که سوخت هم، نکند آه و ناله ای

میمرد او بدون سر و بی صدا چراغ

 

باید نثار روح ادیسون دعا کنیم

شبها  كه مي رسيد به فرياد ما چراغ

 

اما دعا به جای خود و فحش جای خود

وقتی نتیجه اش شود این قبض ها، چراغ

 

گاهی کلید را که زدی می پرد فیوز

گویی که کشته مادر خود وقت زا چراغ!

 

لعنت كن این ترافیک بی مادر و پدر

وقتی که ماندی پشت تقاطع سه تا چراغ

 

دی شیخ با یه نفر گشت گرد شهر

گفتم که شیخ با چه کسی؟ گفت با چراغ!


تعويض لامپ و پيچ فلزي و دست تر

اينطور گرفت عاقبت عمر مرا چراغ!


ته مانده های غیرتت آتش گرفته است...


ته مانده های غیرتت آتش گرفته است

همراه سطل های خیابان انقلاب

از گور پر ز آتش و تنگ تو می شود

دودی اگر بلند و دلی هم اگر کباب

ای تشنه کام قدرت و جاه و مقام و میز

کز فرط تشنگی زده ای چنگ بر سراب

چشم انتظار دیدن رویای کیستی

یک سال و نیم خودت را زدی به خواب

رویای شومت البته تعبیر می شود

اما اگر دوام بیارد دمی حباب

از های و هوی و عو عویتانم هراس نیست

این زوزه های سگ صفتان وقت ماهتاب(1)

باور نمی کنم که تو پور پیمبری

از کوفیان شبه رجل می بری نساب

حاشا به غیرت و شرفت که کشیده اند

با نام ننگ تو ز سر دختران حجاب

هم دشمنان به کار خودت شاد کرده ای

هم دست تو به خون جوانان شده خضاب

لعنت به تو که لعن تو هرگز مباد کم

از لعن دشمنان عنود ابوتراب

وای از دمی که خامنه ای حکمان دهد

دنیا و ارتشش نتواند دهد جواب



1) مه فشاند نور و سگ عو عو کند...

پدر غریبتر از آنچه فکر خواهی کرد


پدر غریبتر از آنچه فکر خواهی کرد

پسر کشید در آغوش و بعد راهی کرد

دید تا کف میدان دو چشم دنبالش

و تکیه داد به زانو و بعد آهی کرد

به گریه گفت الهی که زود برگردی

 و نا امید به بالای سر نگاهی کرد

چگونه صبر کند آن پدر که چون یعقوب

زمانه یوسف او را اسیر چاهی کرد

چگونه تاب بیارد دمی که از هر سو

روانه سوی پسر سنگ را سپاهی کرد

پدر رسید و رخش روی گونه اش بگذاشت

ولی غریب تر از آنچه فکر خواهی کرد

 

پاییز 89

ای بهترین بهانه برای گریستن


ای بهترین بهانه برای گریستن

پیمان عاشقانه برای گریستن

تنها اشاره ای به تو کافی است تا کشد

داغت ز دل زبانه برای گریستن

آدم بهانه کرد فراق بهشت را

تا سر نهد به شانه برای گریستن

روزی چو روز تو به جهان نیست تا ابد

ای داغ جاودانه برای گریستن

یک اربعین به ماه تو مانده ست و می زند

کم کم به دل جوانه برای گریستن

 


آبان 89

 

منظومه میر یالان دوز (قسمت دوم)

 

الغرض مرد قصه ما شد

اون کسی که نشست و هی پا شد

هی نشستِ رسانه­ای بگذاشت

با یه دست چند تا هندونه برداشت

حضرت نرخ­ ثابت ارزی

سعی نمود راه بره لب مرزی

حرف­هایی که دلش می­خواست می­زد

چپ می­رفت راهنمای راست می­زد

گفت من گرچه یک کمی چپیم

اما الان همین جا بود چفیم

گرچه بودم مشاور ممّد

یا که رفتم با تاجزاده دربند

اما آتیش عشق حضرت راست

از قدیم توی قلب من بر پاست

توی دیدارش از نازی­آباد

از امام خوند و نوحه­ها سر داد

از مقام شهید و تربت او

اینکه راهش نمانده بی رهرو

بهر شاهد مثال این قضیه

کرد اشاره به دوشش و چفیه

می­گرفت از همه چو نقل و نبات

بر جمال محمدی صلوات

وقت رفتن به تجریش و جردن

پای حرفش با مارک تیم­برلن...

همه­ی شازده­ها و دخترها

البته خواهر و برادرها

هلهله، سوت و چه­چه و شادی

 حرفش اونجا لزوم آزادی

از برای رضایات جانان

انتقاد شدید از رادان

از برای موافقت با باد

گیر ناجور به گشتای ارشاد

در فضایی پر از قر و آواز

نسخه­ای را نوشت او با ناز:

چاره درد: کار فرهنگی

آرام آرام و نرم، نه جنگی

طیّ برنامه­ای بلند مدت

بعدِ آماده کردن ملت

در کمال رفاه و آسایش

تازه با التماس و با خواهش

تازه در صورت تمایلشان

سعی کنند اجنبی نبیندشان

البته بانوان که مختارند

گر نخواستند حجاب بردارند

گرچه عضو نخشب پیمان بود

او طرفدار دین و ایمان بود

هم طرفدار نهضت آزادی

هم داداشی عسگر اولادی

کاشف دستگاه چاپ کوپن

می­گفت از اقتصاد باز ژاپن

الغرض اینجوری خیالش بود

رأیی از هر گروه مالش بود

چند وقتی که اینجوری بگذشت

دید بابا سوراخه که این تشت

این­طوری پیش بره یقین باخته

کارش از پیش می­شود ساخته

دید او با اشاره و پیغام

با شعار نخست وزیر امام

با دفاع از شریعت قدسی

یا حرام خواندن شوی نانسی

با نسب بردنش به پیغمبر

با دفاع از مواضع رهبر

یا حمایت ز مردم غزه

کرد دو دوتّا و دید نمی­ارزه

رأی خاموش هم ز دست میره

چیزی دستش رو هم نمیگیره

نقششو خوب اگر که بازی کنه...

از خودش آدما رو راضی کنه...

تقریباً در سکانس پایانی

میشود حاج محمود ثانی

در رقابت با نامزد اصلی

رأی می­ده کی به نسخه بدلی؟

منظومه میر یالان دوز (قسمت اول)

 

چیزی که مشاهده می نمایید قسمت اول از منظومه ای چند صد بیتی است که در باره یکی از تهای فتنه می باشد. سعی می کنم هر دو سه روز یک قسمتش را بگذارم

در مسیر ارتکاب این وجیزه همسرم خیلی کمک و تحملم کرد. البته ایشان برای تحمل کردن بنده خیلی بهونه دارند... ممنون

 

 

ذکر یارب بگیرم اول کار

شرح این قصه چون بود دشوار

ماجرایی عجیب و طولانی

یک زمان زشت و گاه مامانی

قصه­ی آنکه بعد بیست سالی

در نیامد ز خامی و کالی

لیکن او باز در هوس افتاد

بوی قدرت شنید و پس افتاد

احتراماً رساند به عرض همه

نامزد انتخاباتام یه نمه

تا نوشت اولین بیانیه را

گوییا گم نمود قافیه را

گفت به­به چقدر محبوبم

تف به روی ریا، چقدر خوبم

گفت من مرد دوره جنگم

تشنه خدمته دلِ تنگم

گفت اَه­اَه چقدر بیکاریست

این چه اوضاع مملکت داریست

در زمین­های شهرلاهیجان

بوته چای داده بادمجان

دکتر چشم پزشکتان کور است

دست هر بچه سیخ و بافور است

جمله­ی کارخانه­ها بسته

جایشان طبل و پرچم و دسته

چوب تو آستین هر چی ژورنالیست

چاله چوله زمین فوتبالیست

هر طرف که نگه بیاندازی

پسری رفته است به سربازی

این که در هر دیار و هر شهری

توی هر جوی آب و هر نهری

ریخته آشغالِ موز و پوستِ پفک

یا نونِ بربریِ پر ز کپک

روی دیوار به خطّ گنده و ریز

حک شده: ...بر بابای آشغال ریز

اینکه رنگ کلاغ­ها مشکی­ست

اخذ تصدیق پایه دو کشکی­ست

اینکه ایران در آسیا دهم است

جمله تقصیر دولت نهم است

یادتان هست دوره بنده؟

دوره شادی و جوک و خنده؟

دوره­ای که نبود یک بیکار

طفل شش ماهه هم می­رفت سرِ کار

باغ چایی نبود اینجوری

بوته­ها چای میداد با قوری

کل ایران رو گر تو می­گشتی

ای دریغ از یه معتاد مشتی

یا اگر بود و می­شنیدی ریحی1

جمعه­ها می­کشید تفریحی

ما چقدر کارخانه­ها ساختیم

تو کویر چند تا سد راه انداختیم

الغرض وضع مملکت خیط است

بس که این احمدی درِ پیت است

(گفتن این اگرچه حاشیه است

فرض کن پیت و خیط قافیه است)

در نشستی چو یک نفر پرسید:

از چه بیرون ز غار، آمده­اید؟

گفت چون بنده یک نظر کردم

ناگه احساسی از خطر کردم

وضع اسلام نه آنکه مامان است

وضع مردم خراب و داغان است

مملکت را به باد خواهند داد

دست سودان و چاد خواهند داد

از سیاست نپرس که چون نازی

با دم اسرائیل کند بازی

گفت پس یک نفر که بود ظریف

از قفای یکی، دو سه­تّا ردیف

یک سوالی بوَد ز محضرتان

زانچه فرمودی از دلایلتان

در زمان جناب حضرت ماه

آن زمانِ تورم پنجاه

که جماعت کشیده بود فریاد

وقت شورش توی اکبر آباد

یا زمانی که دختر ایشان

بر خلاف شریعت و ایمان

می­نوشت از تساوی زن و مرد

از تساوی دیه و پیگرد

یا همان مردکی که غین و قاف

مانده­اند بین نام او علّاف

گفت مردم مگر که میمونند

یا که احکام را نمی­دونند؟

یا زمانی که جمعی از وکلا

نامه­ای از مواضع بالا

سوی مولای دهر بنوشتند

منوی جام زهر بنوشتند

یا زمانی که در بلاد فرنگ

حضرت خاتمیِ با فرهنگ

دست در دست اجنبیه گذاشت

(دست چپ بود یا که دست راست؟)

یا زمانی که در مصاحبه­ای

(گیر نیامد براش قافیه­ای!)

پس شهید است آبراهام لینکلن

کشته­ی راه آزادیه چون...

یا زمانی که اکبر گنجی

توی آمریکا گوشه دنجی

مثل یک جوجه­ی دو، سه روزه

گفت که رفته خمینی تو موزه

یا شما که به چشم خود دیدین

کنفرانسی که بود توی برلین

چه شد آن موقع حضرت انذار

تو ندیدی صلاح یک اخطار؟

زان میان یک نفر ز بهر جواب

گفت آن موقع بوده ایشان خواب

یک نفر گفت نه، چنین هم نیست

این­چنین آی کیوی او کم نیست

او همان لحظه حس نموده خطر

گفته در دل که موسوی بپّر

ولی آنقدر سرعتش بالاست

وقت بالا پریدنش حالاست

از دفاع عجیب آن بنده

حاضرین می­زدند زیر خنده

 

شعر

 

شاعرش را نمی شناسم. پیامکی به دستم رسید. حالش را بردم. حالش را ببرید...

 

کسی نیامده جز او سر قرار خودش

نشست غرق تماشای آبشار خودش

چه انتظار عجیبی ست این که شب تا صبح

کسی قنوت بگیرد به انتظار خودش

 

شعر

 

نشسته ام و مرا دست داده حالی که

هجوم اشک ربوده ز من مجالی که

سلام گویمت ای خواهر امام غریب

سلام خواهر معصومه جمالی که

به ماه گوید و خورشید و هر ستاره به طعن

هزار سال گذشت و هنوز کالی که!!

کجا شهی بنشیند به گفتگوی گدا

منم که مفتخرم از چنین محالی که

تنفسی ز هوایت هوایی ام کرده

وچشم بسته ام و غرق در خیالی که

ضریح و پنجره فولاد را به کف دارم

نشسته ام و مرا دست داده حالی که

۸۸/۸/۸   قم-حرم حضرت معصومه(س)

 

اينجا غزه نيست...

اينجا غزه نيست

   و پسربچه ها

              وقتي از خواب بيدار مي شوند كه صبح شده است

   و دختر بچه ها

                 با عروسك هايي بازي ميكنند كه بدنشان باندپيچي نشده است

اينجا غزه نيست

    و صبح ها

         پدر ها  سر كار مي روند

         مادرها به  نهار و شام فكر مي كنند

         بچه ها عجله ميكنند تا دير به مدرسه نرسند

                                                                   وهمه به اين فكر ميكنند

              كه شب دوباره دور هم جمع خواهند شد

اينجا غزه نيست

   و من بعد از هر نماز

   سر سجاده

       با گونه هاي خيس

         و دستان رو به آسمان

            دعا مي كنم

                                        كه اي كاش قطبي به پرسپوليس برگردد

                                        و ژنرال هميشه در سپاه سلطان بماند

                                         و نيكبخت...

اينجا غزه نيست

     و هنوز آنقدر دارو پيدا مي شود

        كه

     مصرف خودسرانه اش خطرناك باشد

اينجا غزه نيست

              و من و وجدانم

                 با هم كوكا كولا مينوشيم

                  و نسكافه دم مي كنيم

                                      و به اين فكر ميكنيم كه اگر آستان قدس و بنياد شهيد نبودند

                  رابطه ما به اين اندازه خوب نبود

اينجا غزه نيست...

اينجا غزه نيست...

شعر

تاول به روی پوست او می خورد ترک

در پیش چشم های پریشان دخترک

حساس می شود به تمام تماس ها

حتی به باد بال زدنهای شاپرک

روزی هزار بار از اینجا به آن جهان

هی جان نیمه جان شده اش می کشد سرک

تاول، چروک، سرفه پر از لخته های خون

سوغات استفاده ز یک ماسک مشترک

حالا برای دختر خردش نمانده جز

یک راه نا تمام که بگذاشت ماترک

شعر

به علت امتحانات، فعلا وقت و حوصله طنز نوشتن را ندارم. مقدار دعای شما برای خوب دادن امتحاناتم نسبتی مستقیم با نوشتن طنز توسط بنده دارد.

 

همچون هوای حبس شده در حبابها

ما تشنه مانده ایم میان سرابها

شاید کمی عجیب و غریب است حالمان

آسودگی میانه ی  این اضطرابها

ای از تبار شیر، تو کی میرسی ز راه

پایان دهی به پادشهیِ غرابها

شاید کلاس معرفتت یاریم کند

سر در بیاورم ز حساب و کتابها:

هی مرد می شمرم، جمع می کنم

سیصد نمیشود یکی از این جوابها

وقتی حبیب نیست فقط می توان نشست

دل خوش به مرد بودن طفل ربابها

این گونه عمر ما به ظهورت نمی رسد

کوته بیا از این همه حد نصابها

غرق آبه ای  زخون و عرق به، که سر کنیم

عمری به آب گرم سرعین و سرابها

 

شعر

بابا که رفت خانه ما سوت و کور شد

تنها اتاق خانه ما هم نمور شد

مادر به راه خانه و بنیاد پیر گشت

اما خوراک تهمت همسایه جور شد

همسایه گفت: خانه مفتی مبارک است!

مادر شنید و آه کشید و صبور شد

حاجی برای بار دهم قصد مکه کرد

وام سه سال نوبت ما پول زور شد

قاری که خواند "فاما الیتیم" را

ناگه کتاب دینی آنها زبور شد

بابا که بود خانه ما غرق نور بود

بابا که رفت خانه ما سوت و کور شد

شعر

تقدیر نانوشته و محتوم مردهاست

مرگی که در میانه انبوه دردهاست

مرگی درون غربت و دور از دیار خویش

جایی که رد پای فقط دوره گردهاست

باید گداخت. سرد شد و باز هم گداخت

دنیا زمین بازی این گرم و سرد هاست

آرام و منتظر نه به بستر نشسته ایم

کین گونه مرگ لایق آن پیرمردهاست

دنیا چو بحر باشد و درش شهادت است

دری که خفته در صدف خود نبردهاست